سوینسوین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

باتوبهشتی میشوم

دندون هفتم

قندعسلم دیروز که داشتم قطره آهن بهت میدادم متوجه یه مروارید جدید شدم دندون هفتم کنار دوتا دندون پایین سمت چپ دراومده بود مبارکت باشه قربونت برم
13 خرداد 1393

ویزیت دوران بارداری

این کارت مطب دکتر نائب هاشمی مربوط به چکاپ دوران بارداری مامانه درسال91 توهمچین روزایی برای چکاپ میرفتم پیش دکتر و البته ناگفته نماند که بابا حمیدت تو هیچ کدوم از این روزها منو تنها نذاشت و همراه من میومد همین طور هرماه بعد از به دنیا آمدنت برای چکاپ ماهیانه شما، سوین از لحظه ای که باردار شدم عشقم به بابا حمیدبیشترو بیشتر شد خیلی خیلی دوسش دارم اینو همیشه بهش میگم که باهاش خیلی خوشبختم حمید عزیزم من و سوین عاشقانه دوستت داریم آخرین ویزیت دوران بارداریم دوم بهمن ماه نودویک بود یادم دکتر نامه بیمارستان داد دستمون و گفت هفته دیگه هفت صبح بیمارستان باشید وای چه حالی داشتیم چه هفته پراسترسی بود خانمی تو مطب بود که تازه باردار شده بود وقتی شنید هف...
11 خرداد 1393

شانزده ماهگی

عزیزم شانزده ماهیگت مبارک       دیروز بعداز ظهر شما  وبابا دوتایی رفتین پارک و من به علت مشغله ای که داشتم نتونستم شمارو همراهی کنم اینم عکسای دخترقشنگم در پارک                                                                         ...
10 خرداد 1393

یه روز عالی

روز مبعث خونه خاله سمانه دوست دوران دبیرستان مامان دعوت بودیم قرار بود بعد از سیزده سال دوستان دبیرستانی همدیگرو اونجا ببینیم خیلی روز عالی  و به یادماندنی بود و خاله سمانه کلی زحمت کشیده بود تورو باخودم نبردم رفته بودی خونه مامان مریم ولی خاله ها خیلی دلخور شدن از اینکه تنها رفته بودم قرار شد روز مهمونی خونه خودمون حتما خونه باشی تا ببینت بعد از مهمونی  با بابا اومدیم دنبالت و بردیمت پارک البته شما قبلش با عمو امیدت پارک رفته بودی ولی بازم خیلی ذوق کردی و حسابی خوش گذروندی                       ...
7 خرداد 1393

راز دل

  می دونی حس یه مادر به فرزند چیه انگار تیکه ای از وجودش داره جلوی چشماش رشد میکنه یعنی خود خودش وقتی از بچه اش تعریف میکنن انگار بهترین ها را در مورد آن مادر گفتن پیشرفتت را از آن خود میداند  و هرنقصانی را در خودش علت یابی میکند غرور وشخصیت یک مادر پابه پای فرزندش رشد میکند هرروز شاهد یه پیشرفت جدید در خود میشود اولین مرحله از تکامل یه مادر افزایش صبر که اگر نباشد چه برسرش می آید خدا میداند چه زیباست این مادر بودن سوینم امیدوارم به برکت وجود تو هرروز شاهد تکامل خود شوم و به سمت بهتر شدن برم بهترین ها را برایت از خداوند می خوام عزیزم حتما از بابا حمیدتم میخوام راز دلشو و احساسشو از پدر شدن برات تو وبلاگت ثبت کنه مطمینم یه ر...
3 خرداد 1393

این روزا

دختر قشنگم این روزا خیلی خوب می تونی خواسته­ها و منظورتو به من بفهمونی لیوانتو میاری و میدی دست مامان که یعنی آب میخوام یا بالشت میاری یعنی خوابم میاد و...البته کامل حرف­های من و بابارا میفهمی و درک میکنی.  کلماتی که الان میگی : مامان – بابا- الو – جیز- عمه – نه.. دیشب خاله سولماز بهم اس زد که راستین برای اولین بار غلت زد خیلی ذوق کردم قربونش برم همون اندازه ای که برای تو خوشحال شدم برای راستین هم ذوق کردم وخوشحال شدم. برای مادر این اولین بارها خیلی شیرینه و از روزایی که توذهنش هک میشه امیدوارم همیشه سالم زیرسایه پدرومادربزرگ بشه آمین ...
3 خرداد 1393

تاب سواری

دیروز رفتیم پارک اولش تارسیدیم تو بچه ها رودیدی کلی ذوق کردی چون یه دوسه هفته ای میشد درگیربودیم وقت نکرده بودیم ببریمت پارک خیلی دلت برای بازی کردن تنگ شده بوده اولش سرسره سواری کردی  ورفتیم که تاب سوارت کنیم تا رسیدیم تو بغل بابا بیقراری که باید من سوار شم هرچی من  و بابا بهت توضیح میدادیم که باید صبرکنی تا نوبتت برسه ( همون داستان حق تقدم ) اصلا قبول نمیکردی بی تابی میکردی که باید زودتر سوار بشی خلاصه شما به مراد دلت رسیدی و نوبتت شد و  مشکل بعدی  دل نکندن شما ازتاب بود این بار گریه برای جدایی از تاب همون جا تصمیم گرفیتیم که یه تاب برات بخریم تا تو همیشه هروقت و هرچقدر  که دوست داری تاب سواری کنی. ...
3 خرداد 1393